نتایج جستجو برای عبارت :

میشه هااا .

بچه هااا مننن امروززز دیگهه احتمال زیاددد نمیاممپ دیگههه با مانی هماهنگ کردمم برینن سایت اون الان رفته ناهاررر تا نیم ساعت دیگهه میادددد منمم شاید بیام اونجا ی حاضری بزنمم ولی در کل نمیتونمم بیامم میانههههیاد منممپ بکنیددد
یک عدد داداچ مشنگ به فروش میرسد ^^
فقط یکی بیاد بگیرتش پول نوموخوام XD
آپشن هاش :
۱_ یه نمه خوشگله ...فقط یه نمههه هااا
۲_ تو دانشگاه نسبتا خوبی درس میخونه ^^
دیگه آپشنی به ذهنم نمیرسه متاسفااانه XD
فقط یکی بیاد بگیرتش ممنااان XD
ادامه مطلب
و یه دستگاه سونوگرافی اینجاست 
که خوبه 
فست نه هااا
و یه آقای ۱۷ ساله اینجاست 
که خدا می دونی دیشب نصف شب چجور گاز داده که واژگون شده و خورده به حفاظ های بلوار 
و الان نگاش می کنی قیافه ش قابل تشخیص نیست بس که ورم داره جفت پاهاش ران هاش آسیب دیده و دستش و فکش :/ 
این دستگاه اینجاست و این آقا تا واحد سونوگرافی جابجا نشد! 
و این چیزها ذوق داره :) 
و این ها پولهای مملکته که تو جای درستش خرج شده! 
بچه ها من دیگه دارم میرم فدایتان 
اگه ندیدید خواهشا پست قبلی رو هم ببینید
خب بچه ها حالا که من دارم میرم تا زمانی که برگردم اونی لیندا رو نویسنده کردم و جواب نظرات شما ها رو یا هر فعالیتی که انجام میشه توسط اونی لیندا بوده
واسه این گفتم که مثل قبل سوء تفاهم نشه
دوستتون دارم انیووووووووو
بچه ها برگشتم باید جلو پام گوسفنو قربونی کنین هااا
کککک شوخی کردم
انیوووو
آقا زن عمو و دخترعموهام  عرق یا شراب زده بودن بر بدن بعد دو شب عروسی که بودن خبر رسیده که هم کلی رقصیدن خستگی ناپذیر هااا هم کلی کار کردن(اگه از من بپرسین تنها اتفاق نادر و تعجب آوری که در این قرن افتاده چیه ؟حتما به کار کردن اینا اشاره می کنم.)و من از همین تریبون خوردن این مشروبات که در چند پست قبلم گفتم که دست ساز پسر خانواده است برای جمیع این خانواده جایز می دانم و حلالشون و نوش جونشون هرچقدر خوردن!تازه یه شب از این دو شب که منم رفته بودم اصلا
 
لباس هلتان اتو دانه...
لباس هاتون رو اتو دادین ؟!
 
هم مله سره مه نگرن شوه کی وه اتو داین...
هم بالای سر من نگیرین فردا صبح با اتو دادن !
  
صو بووسن ده زیره قرآن ردتان بکم بعد بچن هاااا...
فردا صبر کنین از زیر قرآن ردتون کنم بعد برین مدرسه !
  
باوگتان شوهکی صمون داخ دیاره ناشتا تخم مرغ بخوه نو بچن...
فردا صبح  پدرتون  صمون داغ برای ناشتا میاره تخم مرغ بخورین بعد برین ...
  
صدرا سره مه خور هم بی ناشتا نچیت جوره اوسالل...
صدرا  سر منو بخوری هم بدون صبحا
دارم فکر میکنم خیلی از آدما گاون! از اون گاوا که کلی شیر میدن بعد تهش پاشو میزنن توش همه اش میریزن :/ بهش میگیم گاو نو من شیر ده (شاید هم نه من ) نمیدونم .
آدما میان با کلی دردسر یه کاریو میکنن یا یه زحمتی قبول میکنن بعد لابه لاش اینقدر طعنه و منت و زخم زبون میزننننن که آخرش طرف ساعت ۱۰:۳۰ شب برا فرار از حرفا ع خونه با بچه هاش میزنه بیرون میره پارک بعدددددد ما میریم برمیگردونیمشون:/ 
دراین حد نیکوکار:) 
فک کنم تا صبح در اثر استنشاق بوی نعنا خفه میشیم
سلام براونی های گلم مخصوصا اونی لیندایی که حسابی زحمت افتادی با اینکه کنکوری هم بودی ببخشید اونی واقعا:(بچه ها دیگه نمیرم کککک
اومدم بازم با پستام سرتونو ببرم 
اونی های گلم خدایی اینقدر دلم براتون تنگ شده بود که نگین :(
بچه ها الان هم میخوام یه پست بزارم براتون که حال بیاین تلافی ایم چند روزه که نبودم  ♥

راستی اونی محدثه توکجا میخوایییی بریییی؟
گفتی شنبه میای باید بیای حتماااا
خب بچه ها گوسفند قربونی من کو؟ هااا؟ ...ککک

اونی هام براتون یه پس
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفتاد_و_دوم
.
صبحانه ۷ تا ۹ بود
بعد نماز صبح من خوابم نمی بردهفت و نیم حاضر شدیم که بریم صبحانه و بعدش هم حرم
فاطمه دم در منتظر بود
رفتم سمت چادر و سرم کردم تو آینه یه نگاه به خودم انداختم اما بدم نیومد 
حرف دیشب محمد تو گوشم بود 
نیشم شل شد و یه بوس واسه خودم فرستادم 
فاطمه دم در صدام می کرد دویدم سمتش
خندید
- به به هدیه ی دلیر و اینا دیگه
با مشت به ضربه ی آروم به بازوش زدم
- اذیتم کنی نمیام هااا
ادامه مطلب
«احساس میکنم ازش خوشم نمیاد»، اولین جمله‌ای بود که نوشتم. حس بدی داشتم. قیافه‌ام آویزون بود. خدایا! نکنه وقتی دعا می‌کنم تا بیاد اون بالا، کسی دستکاریش میکنه و داره یه برعکسش مستجاب میشه؟! الان هم حس خوبی برای دیدارهای بعدی و گپ و گفت‌های بعدی ندارم.
احساس می‌کنم شخصیت داستان «گردنبند» هستم که ناچارم به یه انتخابی دست بزنم که تو دلم نیست و بعدش هی احساس شکست پشت احساس شکست. اگر چه فعلا نباید زود قضاوت کنم اما خب. برای یکی مثه من که کلی کمال
هوگویک علاوه بر اینکه یه رفیق جذاب و دوست داشتنی یه هم صحبت عالی یه سنگ صبور فوق العاده است یکی از بهترین و جذاب‌ترین معلم‌ها هم هست این فقط نظر من نیست که بگید خب تو دوستش داری که چنین نظری داری.
دانش آموزانش هم عاشقش هستن و سرش دعواست! جدی جدی سرش دعواست‌هااا...
خیلی دوست داشتم روز معلم میتونستم حسابی غافلگیر و خوشحالت کنم آقا معلم مهربون و جذاب ولی خب خودت دوست نداری من چیکاره بیدم؟
روز معلم رو به اساتید و معلم‌های فعلی و استاد و معلم بعد
میشه صبحا زود بلند شد و یه نفس عمیق کشید
میشه همون اول صبح صورت مادرتو ماچ کنی، میشه ساده بخندونیش
میشه بشینی و برای یه هفته ی آینده ات برنامه ریزی کنی و تهش ببینی جلوی همه کارا تیک خورده
میشه همین الان از فکر اینکه گوشیش زنگ بخوره و اسم تو باشه ذوق کنی
میشه برای روز دیدار لحظه شماری کرد: هر چند دور
میشه نگاهتو قفل کنی رو چیزی که میخوای
میشه نوروز امسال رو متفاوت باشی
میشه به جاهای خالی درونت عادت کنی اصلا میشه نادیده اشون بگیری
میشه قرار بذار
فروش ویژه کاورهای عروسکی فروشگاه اینترنتی آفرینش با ۵۰٪ تخفیف 
 
کاور برای انواع گوشی هااا
 
 
باقیمت استثنائی ۱۵۰۰۰ 
 
جهت اطلاعات بیشتر به سایت http://www.afarinesh-mobile.com
 
مراجعه نمائید و یا با شماره های زیر تماس حاصل فرمائید:
 
۰۹۳۰۷۶۴۹۰۰۳ -۰۵۴۳۳۲۱۵۵۵۵
کنکور خر است ....گاو من است
.
.
.
شانس که نداریم از کل کلاس،۱۸ نفر فقط منه بدبخت اینجا افتادم تازشم زیر زمینش یعنی کلا ادم بدبختیم
خعلی ظلم هااا ...
مردم همش دارن میخون ماهم فقط ...
میدونم دو روز دیگه کنکور دارما ،ولی فقط میدونم خخخ
پس لاقا شوما هواموداشته باشید!
ان شا لله ی گرد گیری کامپیوتر در بیایم ...
فیلا ،در پرتوی یاری خداوند و دعا های شوما
یاحق ...
+عاشق آشپزی و شیرینی پزی ام.امسال عید هم کلی ذوق دارم و کلی ایده و رسپی که انشاالله هفته بعد بخشی از اون ها رو درست می کنم.
به مامی هم انگیزه دادم و ذوق و می خواد کمکم کنه و منم که عاشقشم:*
من دارم اولین ها رو تجربه می کنم و این حس شیرین ،زندگی رو برام بهتر می کنه.
برای فردا شب هم کیک می پزونم.
فردا خیلی کار دارم و روز شلوغی رو باید بگذرونم.
هم باید چند تا کتاب  رو مرور کنم و نت بردارم و هم ورزش و دوش بعدش...
روزای شلوغ رو عاشقم و از خستگی آخر شبش لذت می
یه صفه
ایش این زنه چنقد زشته من بهتر بودم بخدا 
اووو جیمین ووووو وارد میشود
و
یحلنتتینقحتبتبن
تهتهههههههه
جووووون 
چه خشن:'
اوهههه نامجونوووو
صداااشوووووو استا...
عرررر صدای  جیمیییننننن
 
کوکیووووووووووو
نههه
جینننوووووو 
اوووههه همشون.این ارمی به ابدیت رفت ولی روحشم من 
تحوبگبنمیتسنتیکیت
او جی هدوووپپپپپ
شلوراش چرا باد کردهه♥_♥
 
ازون پشت ته ته معلدمهههه
شوگا چه عوض شدهههه
جوننن لقت زد بچههه
جیمیننن
تهته مگه مست کردی انقد لقیییی
جون
امروز صبح با صدای جیغ مامانم از خواب پریدم . 
-چیشده؟
+مووووش!
از ترسم بالای تخت ایستادم. داد میزدیم بابام بیاد بکشه. در اتاق بستم یه چادر انداختم پشت در که از زیر در نیاد داخل. و داشتم به این فکر میکردم که خب دیگه نمیاد داخل تختم مرتب میکردم که یهو بابام در باز کرد موش اومد تو @_@
جیییغ زدم در باز نکننننننن:/ 
رفتم بالا تخت. موش لای چای زیر در گیر افتاد . مامانم گف بیا بیرون مریم . ولی من نمیتونستم دیگه تکون بخورم. بابام به زوور میخواست از تخت بیارتم
میشه صبحا زود بلند شد و یه نفس عمیق کشید
میشه همون اول صبح صورت مادرتو ماچ کنی، میشه ساده بخندونیش
میشه بشینی و برای یه هفته ی آینده ات برنامه ریزی کنی و تهش ببینی جلوی همه کارا تیک خورده
میشه همین الان از فکر اینکه گوشیش زنگ بخوره و اسم تو باشه ذوق کنی
میشه برای روز دیدار لحظه شماری کرد: هر چند دور
میشه نگاهتو قفل کنی رو چیزی که میخوای
میشه نوروز امسال رو متفاوت باشی
میشه به جاهای خالی درونت عادت کنی اصلا میشه نادیده اشون بگیری
میشه قرار بذار
سلام به همه ی شما عزیزان دل حالتون چطور است؟ نمیدونم خوب هستید یا نه یا شاید هم خوی نیستید خب بسه دیگه این صحبت های الکی بیاید یکم بهتون آشپزی یاد بدم اول ببینم شما زیان انگلیسی تون قوی هست یا نه چون اگر انگلیسی ضعیفی دارید به دردسر می افتید هااا بهتون گفته باشم بعد نگید ما نمی دونستیم پس من الان به شما گفتم که اگر میخواید مسلط بشید و کامل دستور پخت غذاهایی که لینکش در ادامه براتون گذاشتم رو یاد بگیرید باید انگلیسیتون قوی باشه خب کافیه بیاید
یه جوری کف اتاقو آب گرفته و سقف چکه میکنه ...که میخوام از اتاق تو حیاط فرار کنم...بیخیال وسیله مسیله هام...
فقط لپ تاپ و گوشی و کتابای کتابخونه دانشگاه و کتابای بچه های دیگه ..‌
الفرار ...
.....هر سال ایزوگامش میکنیم...بازم این اوضاعه...
همه دارن پیشرفت میکنن من پس رفت...تو سبک زندگی و فناوری های نوین!یه کاسه ک توش یه پارچه پهنه ...ته اوووووج خلاقیتمه هااا قشنگ...که چک چکش نصف شب نره رو مخم...دقیق زیر سوراخ سقف ..‌
خدایا ...به من خاطراتی تو زندگی عطا فرمودی ک
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_یازدهم
.
پیاده راه افتادم سمت مترو 
نه دلم ماشین می خواست نه چیزی 
نمی خواستم با ماشینی که بابا خریده بود برم دانشگاه 
دلم می خواست یه بارم شده تو عمرم مثل آدمای معمولی باشم
خسته شده بودم از توجه بقیه برای پول بابا
زنگ زدم مژده
_کی میای دانشگاه
خمیازه ای کشید
_دیوونه ای دختر ساعت شیش و نیمه 
کلاسمون ساعت ۹ بودهااا 
_یعنی نمیای بریم
_کجایی الان
_من ... من تو خیابونم
_آخه این وقت کله صبح 
_باشه ببخشید بیدارت کردم
_باشه بابا ناز ن
قبلنا انقد مغرور و خودشیفته بودم که به کسی محل نمیدادم .... شاید چون هر کی منو میدید خوشش میومد و این باعث غرورم میشد ... 
 
+ عشق آدمو ذلیل میکنه ...
 
یاد یه روزی برام امروز زنده شد و خواستم بنویسم 
با
دوستم بودم ...طبق معمول با سرویس دانشگاه برمیگشتیم ..تو آزادی پیاده
شدیم ... برادر دوستم همیشه میومد دنبالش ..خیلی بد دل بود و شکاک ...
اینسری براش کار پیش اومده بود و نتونسته بود بیاد دنبال دوستم ...
با
خودمون گفتیم خوبه که نیومده برج زهرمار ... یه کم حرف
پارسال نزدیکای عید بود که هدیه ی رایتل و دریافت کردیمهدیش یه سیم کارت رایگان و یکسال مکالمه ی رایگان و چند گیگ اینترنت رایگان بود 
این واسه مایی که هر روز و گاهی روزی دوبار به خواهرم زنگ میزنیم و اگه اون زنگ بزنه قطع میکنیم وخودمون زنگ میزنیم تا شارژش تموم نشه خیلی ایده آله،تقریبا 6 7 ساله که این روال برقراره... بعد از اینکه از رایتل استفاده کردیم پول تلفنمون نزدیک 20 30 تومن کم شد، آخه ریز و درشت مسائلی که اتفاق میوفته براش تعریف میکنیم تا شاید
چند روزیه نزدیک خونمون یه غرفه بازیافتی زدن...
ملت میرن آشغالای خشکشون رو میفروشن...
امروز من و پاییز هم رفتیم یک عاااالمههههه دبه ماست و شیر و کتاب دفترای اضافی و... رو بدیم...
تو آسانسور من: خدا کنه 10000 تومن بشه حداقل...البته 5000 تومن بدن هم راضیمااا:/
پاییز:خداکنه20000تومن شه اصا...:/   (حالا میدونستیم نمیشه هااا...)
همینجوری داشت قیمتمون بالا میرفت که رسیدیم...
وسایلمون اونقده زیاد بودن به زور از پنجره ش رد میشد...
خلاصه که وزنشون کرد و گفت8000 ت...
هم من و
یکی از عوامل ایجاد تنش و تشنج و ترس همین کارفرمای ماست...جدا از اینکه دائم از مواد ضدعفونی کننده توی محل کار استفاده میکنه این شکلی:
کلی هم مواد غذایی خریده که اگه همه جا رو تعطیل کنن حداقل تو خونه شون مواد غذایی داشته باشن و نیازی نباشه برن بیرون و به ما هم توصیه میکنه مواد غذایی واسه حداقل یه ماه ذخیره کنیم اینجوری (که البته یه بخش خیلی خیلی کوچیکشه)
 
اینقده که کارفرمای ما استرس میده گربه های محل هم از ترس تجمع کردن و میز گرد تشکیل دادن که حد
در عصری به سر میبریم که در آن مُجرم بودن افتخار است 
و تن فروشی, شغل دست نیافتنی جز برای زیبارویان
و با مسئولینی روبرو هستیم که بخاطر آرامش روانی فرزندانِ 2 تابعیتی شان
آنچنان بی تفاوت و آرام از کنار قوانین پوشش گذر میکنند 
که نکند به دلبندشان در تعطیلاتی که به ایران می آید بد بگذرد!
با مردمی مواجهیم که فرزاندانشان را به دست زمانه سپرده اند 
و می گویند:زمانه عوض شده...سخت نگیرید!
و در این شهرِ پر آشوب
هستند زنانی که با اشکی پر حرارت با همسرانشا
به نام خدای انسانها وقتی داشتم به صدای زیبای منوچهر نوذری گوش میکردم که در چهره جک لمون نقش بسته بود تنها یک جمله برای همیشه توجهم را به خود جلب کرد و در ذهنم ماندگار شد "میچ !!! ...میچ!!!... زندگی یعنی ارتباط بین انسانها هااا!"  .این یک جمله از فیلم سه شنبه ها با موری بود که با اقتباس از رمانی به همین نام ساخته شده بود.زمان زیادی به این جمله فکر کردم ،با این جمله خندیدم و با این جمله گریه کردم .به راستی خلاصه ای از تمام زندگی بود .هر چه عمیق تر اندیشید
به نام خدا

آرام و متین قدم بر ‌می‌داشت، انگار از هیچ چیز و هیچ کس هراس نداشت. مثل کسانی که آب از سرشان گذشته...
از دور دیدمش، ناخودآگاه لبخند بر لبانم نشست. او اما مرا ندید. مضطرب بودم، چند متر بیشتر فاصله نبود و زمان اندک. چکار باید بکنم؟ اگر مرا ببیند و راهش را کج کند چه؟ اگر از من فرار کند؟ 
باید تصمیمم را می‌گرفتم... 
یکی گفت به طرفش بدو، دیگری گفت بی اعتنا از کنارش عبور کن. نمی‌توانستم نادیده بگیرمش، می‌خواستمش، باید بدستش می‌آوردم.
حالا
سلام دوست جان ها....
عنوان مطلبم هییچ ربطی به محتوای پستم نداره....فقط چون هییچ عنوانی پیدا نکردم...به ناچار اینو نوشتم دیگه....
دلیل دیر به دیر نوشتنم اینه که اصلا حس و حالم خوب نیست....دل نگرانیو و کار و درس و مشغله...همه ی اینارو باهم دارم....
اون از همخونه ایم که کلااا این بشر رو موود خوش گذرونیه...وطبق معمول من باید 90 درصد کارهای خونه رو انجام بدم.....تازه یبار هم که یکاری انجام میده هااا...باز تمییز کاریش برای بنده هست....مثلا میبینه حوصله ندارم....بعد
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



من جرریییییییدممم یعنیییی XD
لایک یادتون نره هااا XD
* من دوباره این بازیه کثیفو شورو کردم * XD
جلو مانده های ذهنی را به حافظه خود انتقال نهانید XD
ادامه مطلب
نمیدونم چرا بازه ی سال ۹۳ تا ۹۷ انقدر برام زود گذشت،نه اینکه فکر کنید زود گذشت چون خوش گذشت هااا،نه اصلا و اتفاقا برعکس،شاید باورتون نشه اما گاهی اسم سال۹۳ که میاد فکر میکنم پارسال بوده،نمیدونم چرا توی این برهه از زمان به شدت گیر کردم...برهه ای که کلی هدف واسه خودم چیده بودم که به تک تکشون برسم اما به هیچکدومشون نتونستم برسم،همیشه شعار میدادم که سعی کنید هیچوقت شرمنده دلتون نشید اما خودم بدجور شرمنده دلم شدم...نه تنها به اهدافم نرسیدم بلکه ب
سلام
با عرض تبریک سال نو
دوستان مخصوصا آقایون، میخاستم تکنیک های زبان بدن و تکنیک هایی که پیک آپ آرتیست ها ازش استفاده میکنن، چه چیز هایی هستن؟
من خودم اعتماد به نفس پایینی دارم و زبان بدنم ضعیفه و اغلب در برقراری ارتباط در جامعه و مخصوصا با خانم ها دچار مشکل هستم. در حالی که یه نگاه به بقیه مردم میکنم، میبینم خیلی راحت با جنس مخالف ارتباط برقرار میکنن و حتی باهاشون دوست میشن. ولی من حتی نمیتونم تو به چشم های دخترها وقتی باهاشون حرف میزنم نگا
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره
- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه
- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)
- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام همون
مکالمه های مهم و کاربردی  برای خرید لباس در انگلیسی.What size do you wear? I wear a 16.شما چه سایزی می‌پوشید؟(سایز شما چند است؟) سایز من 16 است..Does this shirt come in blue?آیا این پیراهن رنگ آبی هم داره؟ (در رنگ آبی هم برایتان آمده است؟).Does this T-shirt fit me? No, it doesn’t fit you well.آیا این تی شرت اندازه من میشه؟ نه، به خوبی اندازه ات نیست..It fits you but it does not look good on you.اندازه ات است اما به تو نمی آید..Can I try on this coat? Sure, the changing room is thereمی تونم این کت رو پرو کنم؟ بله اتاق پرو اونجاست..Do you have these shi
مشت در جاهایی نمونۀ خروار است که تصادفی برگرفته شده باشد
و نه با جستجو و جمع‌آوری دانه به دانه
***
معنویّت‌گرایی‌هایی از این سخ که:
"تصوّر نکنید بهشت از جنس باغ‌های دنیوی است"،
عین مادّی‌گرایی است.
***
برای درمان آسیب‌های اجتماعی باید از ظرفیّت شریعت استفاده کرد
نمایش انتقادی آنها اوضاع را خراب‌تر می‌کند و بس
***
اگر انسان عجیب‌ترین مخلوق خداست،
ایرانیان هم عجیب‌ترین ملّت جهانند
***
جوانان دم بخت!
توت را اگر بشویی شیرنیش از بین می‌رود
اگر
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- "جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره"

- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه


- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم


- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)

- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره

- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه

- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)

- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام هم
- از مُردن نمیترسم اما نمردن چرا.
- "جای پاک شدن گناه ها کوچه و خیابونای پایین شهره"

- من با پلی لیستم شما همه // اصن من با هندزفریم شما همه

- چرا اینقدر حاشیه میری هااا؟ ریدن برات؟؟ برو سر اصل مطلب بابا حوصله نداریم

- و ما تفعلوا مِن خیرٍ یعلمهُ الله (هر چه از نیکی انجام دهید خداوند آن را میداند)

- برای "شروع" اول باید بتونی تمومش کنی اصلا میدونی بنظرم باید یه دادگاه تشکیل بدی و همه ی فکرای زمینی به خط کنی و حکم اعدامشون رو یکی یکی صادر کنی: اعدام ه
من آمده ام وای وای من آمده ام
بچه هااا من یه کیلیپی دیدم راستش تاحالا داستانشو هم نشنیده بودم بعدش به نظرم خیلی جالب و قشنگ اومد واسه چندتا از دوستامم فرستادم چندتاشون مثله خودم تاحالا نشنیده بودن چندتاشونم گفتن داستانشو شنیده بودیم قبلا
خلاصه که دلموزدم به دریا گفتم چه خوب میشه این فیلمو تو وبلاگمم بزارم شاید یکی مثله خودم دید و خوشش اومد شاید یه نفر قبلا داستانو شنبده باشه و باعث بشه دوباره بشنوه که ممکنه براش لذت بخش یا لذت بخش نباشه
همی
سلام سلام
ششمین روز بهار شد. داره مثل برق و باد میگذره هااا، حواستون هست؟ :))
همراهمون باشین
 
دانلود فایل
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
متن از وبلاگ های دراکولا، تراکم اندیشه ها
با صدای دکتر سین و حنان
به بهانه سالروز درگذشت حسین منزوی سلطان غزل معاصر ایران.....
 
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بودو ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود***
 
پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زدکه عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
 
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاریکه هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود
 
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارتشروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
 
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام منفریبکار دغل پیشه بهانه اش
خب..
نمیگم ادم خیلی موفقی بودم خودم و اینا رو اصلا و ابدا به عنوان یه مشاور نمیگم.. به عنوان  یه دوست یا یه نفری ک پارسال شرایط شما رو داشته میگم..
1
ته دلتون میدونم ممکنه نگرانی داشته باشید  ولی در جهت منفی زیاد نباشه لطفا..
ازمون هایی که تا الان دادی ن کنکور بوده نه جایی از ایندت ثبت میشه.. اون ازمون ها صرفا واسه تست خودت بوده ک ببینی شرایط چجوریه
ولی تو کنکور قرار نیست صرفا همون نتیجه رو بگیری! 
به قول یکی از هم دانشگاهی ها هیچ کس تا روز کنکور نمی
دیشب بعد از اینکه از امام زاده برگشتیم خونه،دقیقا موقع خواب دوباره الطاف خدارو مرور کردم!
اینکه سالها قبل، با کلی رعایت تو پوششم می رفتم و تو مراسمها حضور پیدا می کردم،اینکه گریه به دلم اونجوری که باید نمی نشست!چرا؟ چون میترسیدم آرایشم حتی همون کمش بهم بریزه !اینکه خالی نمی شدم!اینکه اشکها آرومم نمی کرد!اینکه با خدا که حرف میزدم ارتباطمو یک طرفه می دیدم و گاهی هیچ طرفه!میدونی اونموقع ها حالم با گریه خوب نمی شد شاید حتی گاهی بد می شد!بد چون فک
1)اولا همه که نه فقط بعضیا اونم شاید در حد فهمیدنش جالب باشه برام وگرنه اهمیتی نداره برام اصلا
2)خیر برام مهم نیست
3)نچ:)
4)راستش نه به نظرم باید به عقیده هرکس احترام گذاشت هرچی که هست 
5)سلام
در مورد پست آخرتون
برای من به شخصه خیر اهمیتی نداره که روزه میگیره یا نه 
چون مصداق "لا اکراه فی الدین" هست
اما طبیعتا برام مهمه که احترام روزه دار ها رو نگه داره
مثلا جلوی یک انسان روزه دار تو این گرما، خوردن آب خنک عین نامردی است :)
6)نه اصلا مهم نیست 
خب این ج
یه آبودانی واسه رفیقش تعریف میکرد که
حمیــــد !!چیه؟
 
گفت: رفته بودم جنگل , چه طبیعت بکری !! ایقد جات خالی بوود ایقد جات خالی بود!! واساده بودم محو این طبیعت شده بودم ! اینقد قشنگ بود آواز پرندگان ! کاش مو این دوربینمو برده بودم با خودم برات فیلم برداری میکردم ! همینطور که مو محو این طبیعت بودم گرگا حمله کردن !!
 
حمید : خو چی شد؟!!!!!!گفت : خو هیچی ما بدو گرگا بدو ! مو بدو گرگا بدو !! ب…عد ر…سیدیم به یه دشت ! دشت پر از گل شقایق ! ایقد قشنگ بود , تا چشم کار م
«کالسکه نارنجی جان»
خیلیا با مهربونی و نامهربونی! سعی در منصرف کردن من از سفر اربعین داشتن و براشون کاملا بدیهی بود که بچه کوچیک رو نباید برد همچین جاییولی خب من که کلا بچه حرف گوش کنی نیستم و لذا از چندین ماه قبل یه کالسکه از سمساری محل خریدم و توی چندتا راه‌پیمایی بردمش تا امتحانشو پس بده و با چرخ و پیچ و همه جوارحش درک کنه که قراره کالسکه یه بچه انقلابی باشه و هرچی قبل از این بوده رو به دست فراموشی بسپاره و خدایی هم خوب از پسش بر اومد. احسنت
یه بنده خدایی که سنی هم ازش گذشته مدت زیادی هست در بستر بیماریه. 
یه مدت زیادی هم هست که یه پا خونه و یه پا بیمارستان و کل خانواده هم درگیر پرستاری و بر و بیا.. 
چند شب پیش یهو پیچید که فلانی به رحمت خدا رفت... همه پرسان پرسان که چی شد و کِی فوت کرد و .. خدا بیامرزه و راحت شد و .. 
که یهو خبر اومد نه فوت نکرده ولی در حال احتضار (درسته؟) هست و بیمارستانه و ... و خلاصه 
دوست و اشنا و اقوام راهی بیمارستان و منزل متوفی شدن و منتظر امدن خبر قطعی فوت ....:///
در این
پیش نوشت 1: اگه نخونیدش چیزیو از دست نمی‌دین! این متن‌ها رو برای خودم می‌نویسم که بعده‌ها یادم بیاد چه‌ها کردم توی این ماه :)
---------------------------
آزمون‌های پایان ترم اول.. نورو سایکولوژی، روان‌شناسی رشد، روان‌شناسی عمومی... خوب بودن خداروشکر :)
خواندن درس‌ها و خلاصه کردن و ...
تولد سینا :)
بعضی روزها توی این ماه بودن که خودخواسته وقت تلف می‌کردم! (تا اواسط ماه (و حتی اواخرش!) هنوز حالم خوش نبود و سرزندگیم برنگشته بود...)
گیر دادن چتی پدر و دوباره به
به قول اون پسر کوچیک
یوخ اصلا دییمرم  !
چند روز پیش بود که اینو شنیدیم
دوستم( حسن ) ازش پرسید که بزرگترین ارزوت چیه عمو تو این دنیا
یه ذره این طرف و اون طرف نگاه کرد سرجاش یه ورجه وورجه ای کرد و چرخی زد
یه دفعه گفت
نه اصلا اونا نمیتونم بگم
حالا ما گفتیم میگه یه چیزی میخوام یا دکتری پلیسی شم !
گفتیم چرا ؟
گفت یوخ اصلا اونو دییمرم
با یه قیافه ی تو فکر رفته
 با کمی لبخند
انگارا اون کسی که بهش یاد داده بود اومد جلوی چشاش
گفت
 
* دسم اوندا راست گلمز...با ه
وقتی بلخره تونستم خودمو متقاعد کنم که برای رفتن به دسشویی از جام بلند شم و تخت خوابو ترک کنم، همون‌موقع یه اتفاق مهم و باورنکردنی افتاد. یه موجود فضایی غول‌پیکر با سه تا چشم روی صورت و یه چشم دیگه رو شیکم، با سه تا تار موی مجعد و یه لبخند گل گشاد جلوی روم سبز شد. بهش گفتم اسمت چیه؟ گفت بیلی. گفتم بیلی خالی یا ادامه‌ای هم داره؟ گفت ادامه نداره خودش ادامه است. گفتم ادامه‌ی چی؟ با صدای خش دار اما ضعیف و آرومی جواب داد: ادامه‌ی "جناب سروان" گفتم خی
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
سرکلاس نقاشی میکشم و استعداده نهفته ام شکوفا میشه
بهرحال هر کلاسی میتونه خوشگلی خاص خودشو داشته باشه،

استاد جذابه میگه:خوشبختید اگ از چیزایی ک لذت بخش نیس لذت ببرید:)
بعد من همش یاد پاییزم ک میگف از صدای جاروبرقی خوشش میاد
و فکر میکنم حتا اگ با چیزای کوچیکم لذت ببریم خوشبختیم،
مثلا اینکه هی سوال میپرسم ب جا خسته شدن میخنده که چقدر دقیق:)
یا خانومه ب جا غر زدن با مهربونی شمعا رو برام میپیچه،انگار حتا از کادو کردن شمعا هم داره لذت میبره:)یادم ن
داستان کوتاه:
نباشی، نمی شود:
[با عشق به عشق ام...لیلایم]
فراموش کرده بودم که با خودم چتر ببرم. وسط راه باران گرفت و تا رسیدم به دانشکده خیس باران شدم.
از باران متنفر بودم. خیس بودم. کلافه و عصبی رفتم کلاس. هنوز کسی نیامده بود. تنها توی کلاس نشستم. بلوزم را روی شوفاژ کنار دیوار پهن کردم. در این حین، سعید از پشت در به داخل سرک کشید و وقتی فهمید تنهام، مثل گربه ای لوس، میو میو کنان چند بار سر میکشید و پنهان میشد.
- کم مسخره بازی درآر، اعصابم خورد شده! ت
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_چهاردهم
.
یهو بغضم گرفت اما خودم رو کنترل کردم 
کلاس هرجوری بود تموم شد
اومدم بلند شم دیدم دختر پشت سریم ذاره جزوه اش رو مرتب می کنه 
خیلی خوب جزوه نوشته بود 
تازه یادم افتاد اینجا مدرسه نیست و باید جزوه خودم بنویسم
دنیا خراب شد روسرم
جلوش خشکم زد
سرش رو بلند کرد و تعجب من رو که دید لبخند زد
- چیزی شده خانمی
- اوهوم
جزوه
لبخندی زد
- آهان اینو می گی
اگه می خوای و ننوشتی میتونی ازش عکس بگیری یا کپی
دنیا بروم لبخند زد
- می دونی ا
نفس و مباحث خیار...   این اپیزود ؛  حرف حساب ... 
   یک ...  دو... دو....   دو....  2....   استوپ!...  کات لطفا!..     دایی جان  یادم رفته بعدش چه شماره ای بود؟...  آهان. جانه تو یادم افتادش.  سه بود دیگه...  دایی جان چه گَمَجی هستیااا!..  تازه باخبر شدم ک دایی شنبه لیله گمجه . والاا .  چی چییییی؟  من بی ادبم؟   میدورنی هیچ من کی هستم؟  چومانت را باز کن ، مرا فندیر...   خوب مرا ایپچه نیگاه کن...  خب حالا دیگه بسه . نیگاه کردی ؟ خب حالا....  خب حالااا ..؟؟؟ یه لحظه ایپچه ز
امشب مامانم و بابا رفتن دنبال خونه همین اطراف تو محل خیلییی گفتم منو ببرید ولی نبردن نمیدونم چرا :( ولی خداروشکر یه خونه خوب پیدا کردن چون هرسوال و اشکالی پرسیدم چیزایی که گفتن بنظر خیلی خوب میومد و انگار قرار شد شنبه برن بیعانه بگذارند و ۲۲ همین ماه اثاث کشی کنیم :) خداروشکررررر یکساله به شدت درگیر خونه بودیم و ناراحت . صاحب خونع گویا وضعش توپه! بابام میگف یه پرادو مشکی تو پارکینگ بود! کاش همه چیز خوب پیش بره و اوکی شه و برررریممم لطفا دعا کنین
یک هفته س که مستر اچ اینجاس...مرخصیش رو به اتمامه و باید برگرده کم کم و من بازم از فکر کردن به برگشتش دلم گرفته....
این یک هفته ای که اینجا بود فقط تونستیم یه سینمای آخر شبی بریم باهم....یکی دو دفعه هم چرخ زدیم توی خیابون و آیس پک خوردیم..یه شب خونه ی خاله سومی رفتیم دیدن شوهرخاله...سه تا فیلم باهم دیدیم....من همش مشغول پایان نامه م بودم.....هرچی ایرادات کوچیک پیدا میکنم داخلش تمومی هم نداره...دیروزی دیگه درست کردن پاورپوینتشو هم تموم کردم و مونده یه سر
+تو سطحی‌یی.تو سطحی‌یی. نمی تونی. نمی تونی.الان نشستی و به خیال خودت داری فکر میکنی، اما نمی تونی... 
÷چرا میتونم. اونقدر بهش فکر می کنم تا بتونم.
+کِی اون وقت؟ تا شنبه میخوای دست دست کنی؟ نمیشه که. معلوم نیست...
÷میشینم کتابای مورد علاقه‌مو دور می کنم؛ میشینم رو کاغذ ویژگی هاشو مینویسم.از دل شخصیت هام شخصیت خودمو در میارم...
+هی کتاب. کتاب. اره خب. کتاب نسبتا زیاد خوندی. ولی چه فایده وقتی نشستی قلم بزنی. عرق بریزی. اون همه ایده ی در نطفه مرده... اون ه
شادى دیروزها!
خرید رو اگه کنار بذاریم، فیلم خوب! فیلمش خیلى خوب بود! هنر و تجربه یه فیلم داره " دوباره زندگى" . خیلى دوست داشتنى بود برام. خیلى یاد گرفتم ازش. یادم باشه از اون چراغاى رنگیش بگیرم ، یه بار قبلاً رفته بودم بگیرم نداشت آقاهه. از اون ریسه ها که هر چراغش یه رنگه... خیلى دوسشون دارم...
و لباس مرتب پوشیدن! بله ، برام شادى داره! کلاً مرتب بودن! احساس "همانطور که میخواهم، هستم" . آخه رفتیم خونه مادرشوهرم و بعد به مامانم اینا سر زدیم که خونه دوست
به نظرم اگه میخوای دنیا جای بهتری بشه بهتره از تغییر خودت شروع کنی! اینجوری حال آدم های خونه و آدم هایی که باهات در ارتباط هستن اگه بهتر نشد حداقل بد نمیشه.
چند سالی میشه به این اصل رسیدم...اولش گفتم خب چطور خودمو تغییر بدم؟؟؟ بعد با نا‌امیدی روی تمام خانه‌ های تقویم رومیزیم که جای نت داشت دو تا از عادت های غلطمو نوشتم و کنارش یه مربع کشیدم ...پایان هر روز هم چک می کردم ببینم اون کار را انجام دادم یا نه! تا یکماه و بعد رفتم به ماه بعد و ماه بعدتر ..
به نظرم اگه میخوای دنیا جای بهتری بشه بهتره از تغییر خودت شروع کنی! اینجوری حال آدم های خونه و آدم هایی که باهات در ارتباط هستن اگه بهتر نشد حداقل بد نمیشه.
چند سالی میشه به این اصل رسیدم...اولش گفتم خب چطور خودمو تغییر بدم؟؟؟ بعد با نا‌امیدی روی تمام خانه‌ های تقویم رومیزیم که جای نت داشت دو تا از عادت های غلطمو نوشتم و کنارش یه مربع کشیدم ...پایان هر روز هم چک می کردم ببینم اون کار را انجام دادم یا نه! تا یکماه و بعد رفتم به ماه بعد و ماه بعدتر ..
به نظرم اگه میخوای دنیا جای بهتری بشه بهتره از تغییر خودت شروع کنی! اینجوری حال آدم های خونه و آدم هایی که باهات در ارتباط هستن اگه بهتر نشد حداقل بد نمیشه.
چند سالی میشه به این اصل رسیدم...اولش گفتم خب چطور خودمو تغییر بدم؟؟؟ بعد با نا‌امیدی روی تمام خانه‌ های تقویم رومیزیم که جای نت داشت دو تا از عادت های غلطمو نوشتم(به صورت رمزی مثلا نوشتم"م") و کنارش یه مربع کشیدم ...پایان هر روز هم چک می کردم ببینم اون کار را انجام دادم یا نه! تا یکماه و بعد ر
شادى دیروزها!
خرید رو اگه کنار بذاریم، فیلم خوب! فیلمش خیلى خوب بود! هنر و تجربه یه فیلم داره " دوباره زندگى" . خیلى دوست داشتنى بود برام. خیلى یاد گرفتم ازش. یادم باشه از اون چراغاى رنگیش بگیرم ، یه بار قبلاً رفته بودم بگیرم نداشت آقاهه. از اون ریسه ها که هر چراغش یه رنگه... خیلى دوسشون دارم...
و لباس مرتب پوشیدن! بله ، برام شادى داره! کلاً مرتب بودن! احساس "همانطور که میخواهم، هستم" . آخه رفتیم خونه مادرشوهرم و بعد به مامانم اینا سر زدیم که خونه دوست
منگول که معرف حضورتون هست؟ همینجا توی شیراز داره مهندسی کامپیوتر میخونه، دولتی نه البته! روز اول دانشگاش من و شنگول پر از هیجان بودیم که وااای حالا روز اولشه وای حالا چیکار میکنه و این داستانا،ساعت ۱ ظهر بود بعد از تموم شدن کلاس اولش دیدیم یه عکس تو گروه سه نفرمون فرستاده با این مضمون " من و دوستام روز اول‌‌" یعنی به معنای واقعی کلمه کرک و پرم ریخت وقتی اینو دیدم:)) چه سرعت عملی. بعد من و شنگول همش درگیر این بودیم که منگووووول با اونا صمیمی نشی
طنز نوشته های خنده دار و جدید 98|جوک98
ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﻭﻗﺘ ﺴﺮﺍ ﺸﺸﻮﻥ ﺑﻪ ﻦ ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺨﻮره
سینه ﺳﺮ
نگاه ﺟﺬﺍﺏ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻮﻧﺪ
ﺁﺳﺘﻨﺎ ﺑﺎﻻ
ﻗﺪﻡ ﻫﺎ ﺷﻤﺮﺩﻩ
حاﻻ ﺗﻮ ﺍﺮﺍﻥ :سام ﻣﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﻠﻪ ﺭﻓﻘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺘ ﺎﺭ ﻭ ﺷﻮﺧ ﺧﺮ ﻭ ﻪ ﻧﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﺱ ﺑﺒﻨﻪ ﻧﺎﺵ ﻣﻨﻦ ﺎ نه
خنده دار ترین طنز نوشته های جدید 98
این تکنولوژی هم خوبه هااا
سوپری محله هم کانال تلگرام زده!
شیر رسید
نان تمام شد
داش فرزاد حسابت رو بیا تسویه کن ……

خنده
سلاااام... اصلا نمیدونم کسی هست که اینجارو بخونه، دوست داشته باشه یا منتظرش باشه یا نه،، البته غیر از اون تعداد انگشت شماری که میدونم و ممنونشون هستم.. اما این روزها خیلییی زیاد دلم نوشتن و گفتن میخواد و اگر بدونم کسی منتظره و میخونه، حتما بیشتر، هدفمندتر و اصولی تر میام و چه بسا باهم تونستیم کلی کارای خفن کنیم ... من کارم نوشتنه، هرروز مینویسم و جاهایی خونده میشم ... اما راستش اینجا بودنم نیاز به خونده شدن داره..وگرنه که من همیشه در حال نوشتنم..
اوووو چه طولانی شد ، حالا که خودم دیدمش گفتم کی می خونتش تازه کلی جاهاشو حذف کردم که طولانی نشه ، پیش پیش ببخشید
تا خبر شدم واسه پای صندق رفتن ثبت نام میکنن یه زنگ زدم پدر گفتم میشه منو هم ثبت نام کنی ! که گفت حله . حالا دلیلم چی بود ! گفتم برم یه تجربه جدید داشته باشیم و از نزدیک روند رو ببینیم ، بعدم اقا پول میدادن و این روزا من اونجایی ام که پول باشه بعدم رفیقم بم نگفته بود تا باهم ثبت نام کنیم پس منم جدا ثبت نام کردم .
حداقل از یک ماه قبل( هنوز هی
3-5-11 بازم یادم رفت بخورم داروهامو
ازاده میگه سرفه هات تو وجهه ی کاریت تاثیر داره هااا
خب درواقع این فقط یه غرق شدن من صبح تو ذهنم میسپرم ولی ساعت 11 غرق میشم تو زندگی یادم میره
اگه هم یادم بیاد یا اب نست یا شربته نیست
بطری اب معدنیم هنوز تو کیفمه و دست نخورده ... 8 تا لیوان اب که پیکش یه بطریم نخوردم ... غرق بودم اخه
صلوات شمارم رو عدد 100 و خورده ای مونده از اسفند 96 تا الان ارزو به دلم موند 60 روز تموم رو عدد 400 ببینمش ... نشده ولی
 
 
 
امروز ساعت 6 و نیم بی
دیروز صبح توی خونه، طبق معمول، تنها بودم. دخترداییم یک هفته‌ای هست که اومده. زنگ زد و گفت بیا با هم بریم بیرون. من هم از خدا خواسته شال و کلاه کردم و منتظر موندم تا بیاد دنبالم. ساعت ۸.۵ اومد و توی محدوده‌ی خونه‌هامون یه ذره گشت زدیم. بعدش تاکسی گرفتیم و رفتیم یه منطقه‌ی دورتر، مطب دکتر پوست من! دخترداییم چند سوال پرسید و از مطب که خارج شدیم ساعت ۱۰ بود. از اونجایی که جفتمون بیکار بودیم به بیهوده چرخیدن توی خیابون‌ها ادامه دادیم تا این که دخت
دستش را دور ماژیک وایت برد گره می کند،با دست دیگرش ، گوشی تلفن همراهش را نگه داشته و مقابل در کلاس 609 ایستاده است.  در همان حین که مشغول سرتکان دادن است، به یکباره به حرکت ریتمیک پاهاش خاتمه میدهد و میگوید: وظیفه ی من نیست که دنبال کلاس بگردم. وظیفه ی من اینه که درسم رو درست به دانشجو بدم.
تعدادی دختر و پسر ، اطراف او حلقه زده اند و مشغول تماشای او هستند. یکی از دخترها ، به شانه ی دختر بغل دستی اش میزند و با چپ و راست کردن سر ، بی صدا میگه: او او
یکی
بهار که رفتن اسفند و
آمدن فروردین نیست!
بهار یعنی
جای بوسه‌های مردی
که تو باشی
روی گونه‌های زنی
که من باشم
شکوفه بدهد!
"فاطمه بهروزفخر"
........................................................................................
بهار...با طراوت و زیبایی اومد....اومد که برامون یه ورق تازه باشه.....سالگرد بله برونمون.....امشب دوباره مثل سال قبل بی قرارم....بی قرار خواستنی از جنس تو...بی قرار اتفاق شیرینی که یازده فروردین برامون رقم خورد.... پارسال امشب رو با هم بودیم....شب قبلش هم شام رو بعد کلاس آ
سلام،دقیقا ۹ روزی میشه که هی میخواستم بیام توی وبلاگ و جریان بیرون رفتنم با یکی از بلاگرا رو تعریف کنم،درباره ی حال و احوال اخیرم بگم و خیلی حرفای دیگه اما یا یادم میرفت یا اگر هم یادم بود حوصلم نمیشد بنویسم.
من خیلی فراموشکارم، توی تمام خاطره هام هم فقط کلیات و کارایی که کردیم یادم میمونه و جزئیاتی درباره ی صحبت هایی که اتفاق افتاده یادم نمی‌مونه، برای همین همیشه یا باید بلافاصله توی دفتر خاطراتم بنویسم و یا باید توی وبلاگ بنویسم و امان از
تا حالا چند تا مطلب در مورد بورس نوشتم اما در نهایت پیش نویس شدن...
اول باید بگم گله مندم از تمام تریبون دارهایی که تا کوچکترین اتفاقات سیاسی رخ میده اول تحلیل های اونها رو میشنوی بعد متوجه اتفاقی که در جامعه افتاده میشی اما در ماههای اخیر که مسئله بورس در کشور هی داره اوج میگیره، دریغ از ارائه ی یک تحلیل برای عموم مردم...
در هر حال الان فکر میکنم بیش از 9 میلیون مردم کشور درگیر این بازار هستن...

من یک اخلاقی دارم که در مرحله اول به هر مسئله ای از
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پس برؤ ولئ زود برگرد خونه . 
ادوین که در عالم کودکی هایش از دنیای پلی
عجیب ولی واقعی . با شهروز براری صیقلانی. 
  تمام کوچه رو گذاشته بود روی سرش از بس داد و شیون و فریاد میکشید ، همسایه ها ته بن بست اجنان تجمع کرده بودن و از لای درب چوبی و زهوار در رفته ی خانه ی وارثی سرک میکشیدن ، رفتم نزدیک من سومین نسل از خانواده ی صیقلانی ام که بعنوان تنها وارث دو تا خانه ی ته بن بست اجنان در ایران و رشت حضور داره ، چون تمام وارثین دهه ها ست که ترک دیار کردند و قصد بازگشتی هم ندارند ، پدرمم ک فوت شده و حالا من یه جوان هجده ساله
یک :
صندوق قلب مرا تا شکسته ای ...
صدها هزار قصه برای گفتنم ... هست !
 
 
دو :
امروز بیان نکن که مرا دوست داشته ای ...
خیال پریروز من با بیان تو مخدوش می شود ...
سه :
هنر توی نگاه تو بود ، نه کلام تو ! ...
میمردی و نمی گفتی ام : عشق
چهار :
قدرتم نیست برای کندن صورت تو !
میکشم بار عشق را روی کاغذ ها !
پنج :
می بخشمت برای فروختن قلب من به سینه ات
فردا که مرگ تو فرارسد ...
با قلب من ...
مردنت چه دیدنی ست ...!
 
 
شش :
مزار شش گوشه ت همین که عشق من است ...
زنده ام به عشق حرمت ، ی
♠♣♥♦صفحه۸ خط هفتم داستان حقیقی جالب 
______________________________________________
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پ
    د     دا       دت             
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پس برؤ ولئ زود برگرد خونه . 
ادوین که
سلام سلام
ببخشید که دیر شد. خیلی معذرت می‌خوام. درگیر درس و مشق بچه‌ها هستم و حس نوشتن هم یه جایی این دور و بر گم شده. اعتراف می‌کنم که اصلاً برای معلمی ساخته نشدم. یعنی تا مشق رضا نوشته بشه من اشکم درمیاد. الهی سلامتی باشه و خیر.... منم ناشکری نکنم 
 
 
مهمانها تا نزدیک غروب بودند و بالاخره رفتند. بنفشه در اولین فرصت توی حمام پرید و دوش گرفت و تاپ آستین حلقه‌ای با شلوارک زیرزانویی را که سامان برایش خریده بود پوشید. بعد چمدانش را وسط اتاق خالی ک
♠♣♥♦صفحه۸ خط هفتم داستان حقیقی جالب __________ ______________ _______
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پس برؤ ول
 داستان  کوتاه      راز یک تقدیر  تلخ   
♠♣♥♦صفحه۸ خط  هفتم    داستان حقیقی  جالب ______________________________________________  عمه زری  اجازه م م می میدی  ک که ب برم  توی ک کو کوچه  ب بازی کنم؟  زری؛  توی کوچه خبری نیست که  .  کجا میخوای بری؟    لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره  رو دید بزنی !..  درست میگم ؟ ادوین :  آ ا اخه  از وق وقت وقتی  منو برده بودن  پر پرشگاه   تا حالا. دلم تنگ ش ش شده  واسش زری؛   پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟   نبآی
  روایتی مستند از زندگی عجیب یک کودک که در شب  سرنوشته و گرم تابستان از سر شیطنت و بازیگوشی به باغ همسایه میرود تا با طوطی کاسکو آنان بازی کند اما دست برقضا شاهد. وقوع یک. قتل. میشود. و. نهایتن قاتل. ناچار. بین دو راهی. گیر میکند. اینکه. او. را هم بقتل برساند یا....؟    عاقبت. کودک را. ربوده. و فرار میکند. و نهایتن. برایش برایش. در نقش یک مادر. برایش غمخوار و پشتیبان میشود و او را بزرگ میکند که.... 
 
 
 خاداان  کوتاه      راز یک تقدیر  تلخ   
♠♣♥♦صفح
 
آذر ماه سال 66 بود که گذر ایام به یک پیچ تند و یک تراژدی نزدیک میشد . همیشه انسان ها طی گذران زندگانی چنان درگیر روزمرگی ها میشوند که یادشان میرود حادثه خبر نمیکند. و یا اینکه باید همواره ، منتظر غیر منتظره ها بود. 
 
دم ظهر بود و عباس اقا با دستان زبر و ضخیمی که طی سالها کار سنگین فنی ،حسابی خشن و زوموخت شده بود آخرین پوتک رو بر فولاد سرخ و داغ دیده کوبید و تکه فولاد را درون سطل فلزی لبریز از اب فرو برد و بخار شدید به هوا برخواست. 
دقایقی بعد عبا
شادم
چرا؟
چون دیروز یه مهمونى خیلى زیبا دادیم و خیلى خوب بود مهمونى.
شما تصور کنید: یه مهمونى پر از انسانهایى که دوستشون دارى.
به مظرم زیبایى یک مهمونى به زیبایى درون افرادیه که توشن ؛ هرچند تعداد افراد مهمونى خیلى کم باشه یا از سن هاى مختلف باشن
ما دیروز نه نفر بودیم.
نه نفر انسان شاد!
دوست من اومده ایران و چندوقت دیگه هم میره.
مامان من از دوست من خوشش میاد و همیشه دعوتش مى کنه
این بار چون مامانم دستش درد مى کرد ( که توى پستهاى قبلى توضیح داده بو
 سلام.  خشک آمدید به خانه ی  به نام خمام ... چی گفتم الان؟...    ببشخی.  من تمرکوزم در رفته الان  از  انتهاش ابتلا میگم. چی؟...  من چرت پرت میگ؟    میدونی من کی ام؟   میدورنی هیچ اینجا کجاست؟  تی چومانه  بازا کون مره بیدین ،  چی؟  چی سده؟   ببخشید دای جان م ن  کمبود اعصاب دارم  دکتر بیشرف  گفته باید روزی سه کیلو خیار بخورم تا خوب بشم.    چی؟  من دولوغ گفتم؟   جانه  من نه،  تو بمیری اگه  دروغگی زده باشم  .  بپر برو جعبه ی خیار هارو. بیار. تا. ویتامین  
این یک روایت حقیقی ست که بدلیل غیر معمول بودنش سبب میشود آنرا به واژه و واژه گان را به خط بکشم تا شاید بتوانم وظیفه ی اخلاقی خویش را برابر خطرات ، جوانبش انجام داده باشم. نکته؛ بنده مراد نوری زاده فرزند عبدالل¬ه متولد سینزدهم فروردین 1348 سه کلاس سواد اکاور ، سبب عدم توانایی در نگارش صحیح مطالب مورد نظر میشود، از اینرو به فردی تواناتر و آشناتر رجوع نموده ام و تمامی روایت از بیان بنده و نگارش این جوان محترم صورت میگیرد. 
 
   BIG Foot.            
پا پ
این یک روایت حقیقی ست که بدلیل غیر معمول بودنش سبب میشود آنرا به واژه و واژه گان را به خط بکشم تا شاید بتوانم وظیفه ی اخلاقی خویش را برابر خطرات ،پنهان در کوههای جنگل پوش غرب گیلان و حوادث سانسور شده ای که کسی از ان اگاه نیست مطلع و به گوش شما برسانم .   
  نکته؛ بنده مراد نوری زاده فرزند عبدالل¬ه متولد سینزدهم فروردین 1348 سه کلاس سواد اکاور ، سبب عدم توانایی در نگارش صحیح مطالب مورد نظر میشود، از اینرو به فردی تواناتر و آشناتر رجوع نموده ام و ت
        بچگی   تا  یبچارگی            بقلم        شهروز براری صیقلانی      شین براری‌
نمیدانم خارج از خوشبختی های کودکانه چه چیزایی در انتظارم است نمیدانم آینده‌ی من زیبا و یا وحشت انگیز خواهد شد!..
تراژدی چیزیه که آدمها رو شکل میده، البته برخی از افراد رو. و رویا چیزیه که آدمها رو برای ادامه‌ی مسیر سخت و صعب‌ العبورِ زندگی تشویق میکنه. هر درام با یه رویا آغاز میشه، اینها چیزهایی بود که باباحمید سالها قبل وقتی که فقط شش سالم بود بهم گفت. اون دا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب های دانشگاهی